یه دایی دارم خییییلی دوسش میدارمیه جور خاصی دوست داشتنیهخیلی اهل رعایت آدابهیه بار دوتایی داشتیم باهم حرف میزدیم صحبت خونه خریدن شد،گفتم دایی با این قیمتای نجومی ینی میشه ماهم یه روزی خونه دار بشیم؟گفت دایی جون چرا که نشه؟میدونی مشکل ماها چیه؟یه پای
توکل و توحیدمون میلنگهانقدر به خدا اعتماد نداریم که اگه خدا بخواد از جایی که فکرشم نمیکنیم برامون درستش میکنههمش هم چوب همین توکل نداشتنو میخوریممیگفت من برای خودم صاحبخونه بهم گفته بود باید خونه رو تخلیه کنمازین بنگاه به اون بنگاه دنبال اجاره بودیمیهو نفهمیدیم چی شد دیدیم نشستیم پای قولنامه و خرید یه خونهچون دلمون به هیچ کس و هیچ جا خوش نبود خدا خودش درستش کردولی وای به حالمون اگه ته دلمون بگیم پشتم به فلانی گرمه که کارمو درست میکنهاونوقته که خدا میگه برو سپردمت به همون من دیگه باهات کاری ندارمتا چند روز زنگ صداش ازگوشم خارج نمیشدانگار یه تلنگر اساسی خورده بودمچقدخوبه یه وقتایی یکی بیاد حرفایی که خودت بلدی رو یه جور تلنگرانه بهت یادآوری کنهبقول آقای بهجت میگفتن ماها همه مون واجبات و محرماتمونو میدونیم فرق توی اینه که چقدر به دونسته هتمون عمل میکنیم....گره ها باز نشدتوسلا جواب ندادهیچی به هیچیقرآن رو آوردم گذاشتم جلومیه بغض بدی گلومو گرفته بودگفتم خدایا حوصله طول و تفسیر زیادی ندارممیخوام بی واسطه با قرآنت باهام حرف بزنی ببینم دردم چیهیه چیزی هست که نمیذاره حل بشه ولی نمیدونم چیهوگرنه اون همه توسلاتی که بقول پیامبر کوه رو از جاش بلند میکنه هیچ تغییری برای من ایجاد نکردهمه اینا ینی یه گیر و گرفتی توی کار هست ولی سر در نمیارم،هرچی بفکرم میرسید عمل کردمقرآن رو باز کردمداستان حضرت یوسف ع اومداونجا که دونفر کارکنان قصر فرعون زندانی شدن آشیانه سیمرغ...
ادامه مطلبما را در سایت آشیانه سیمرغ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ashiyaneyesimorgho بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 4:36